ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 17 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

باران پاییزی

(عکس حذف شده)  این تصویر بعد از اولین بارووووون پاییزی توی خوزستان هست ... ( هفته های گذشته ) ...نا گفته نماند نیست که همش سمت ما خرما پزووونه .. یه نمه سرما که میاد ظرفیت تحملشم نداریم ..  مثلاً من از صبح دارم به زمین و زمان گیر میدم که جرا بارون بند نمیاد و سرما تا کی ادامه داره ... و اینکه فکر نکنید خاله تنبله ... زبل شده آپ میکنه ... عکس فقط در راستای اخطاریه ایلناز توی وب گذاشته شده ... لویا مگه نگفتم عکسمو بزار تو وبلاگم !!!! ****************************** ایلناز : ( البته یادی از گذشته ) بارون میاد نم نم  پشت خونه عمه ام عمه ام عروسی داره به تو جه ربطی داره .... ...
29 آبان 1391

آرش مهربون

من : آرشی قربونت برم بیا به یویا یه بوس بده   آرش : من :میگم آرش چرا به من بوس نمیدی ؟؟؟ آرش : یویا من دوست ندارم ... اِه .. دست از سرم بردار من :  برات دارم   *** ۲ ساعت بعد ، در اقدامی غافلگیرانه میاد بوسم میکنه ...   * آرش از اون دسته بچه هاست که باید بزاری خودش بیاد طرفت ... اما تا بخواد بیاد بالاخره آدم دلخور شده رفته * چهارشنبه ظهر اومدم خونه میبینم پیراهن اسپانیا تن آرش خانِ ... ش/ر/ت/ش/م پای خانوم عسلی ... بمیرم برای این مشارکتتون   البته آرش مهربونه و زود وسیله هاشو به ایلی میده اما خانوم تا اشک دادشو در نیاره بهش وسیله بازی نمیده   *** حلو...
26 آبان 1391

خواهر بزرگتر

تقریباً دو روز پیش بود که گیر دادی بریم از باغچه ی همسایه کوچه پشتی پروانه بیاریم ... منم نمیدونستم چطور فریبت بدم (     ) مجبور شدم بگم توی اون خونه آدم خوار وجود داره که آخرشم فایده ای نداشت و بازم حرف خودتو زدی ... منم گفتم برو به بزرگترا بگو تا ببرنت ( خواستم بگم من سن و سالی ندارم )  همونطور که تو بغلم بودی ذُل زدی توی چشمامو گفتی : یادمه یه روزی آدا میگفت تو خواهر کوچکترشی ( یعنی من که خاله رویا باشم ) و خاله ص .. خواهر بزرگترشه ... پس بهتره برم به خاله ص بگم منو ببره ..... منم تا میتونستم چلوندتم از بوسه **** *** شاید نوشتنش برای خیلی ها بی معنی باشه اما برای من تو اون لحظه خیلی جالب بود .. ه...
26 آبان 1391

پاییز طلایی

سلام به همگی ... اومدم وظیفه ماهانه ی خودمو انجام بدم ... همین که حداقل ماهی یه بار پست بزارم تو وب گل پسر ... داشتم فکر میکردم جی بنویسم براش که خود آرشی یه دفعه توی جارجوب در ظاهر شد ...  آقا پیشرفت کردن و از جارجوب در بالا میرن ...  ( خاله اشم از این کار زیاد کرده و میکنه) جدیدا نقاشی میکشه البته مشوقش خاله آ هستش ... * بعضی اوقات که زنگ میزنم باهام حرف میزنه من این کارشو خیلی دوست دارم ...     ...
22 آبان 1391

آبان 91

سلام به همه ی دوستان .. جه خواننده های همیشگی و جه اونایی که الان توی لیست به روز شده ها جشمشون به این وب خورده .. همونطوری که اطلاع دارین من توی این وب نقش یه خاله تنبل رو ایفا میکنم .. که فرصتی برای آپ کردن و بازدید از وب دوستان رو نداره ... البته بجان خودم دلم میخواد برای ایلناز و آرش خاطراتشون رو یادگاری بزارم ولی خونه نیستم .. وقتی هم باشم جیزایی که اتفاق میافته برام معمولی و عادی هستن و نمینویسمشون * ایلناز عصر یه پروانه گرفته بود .... توی دستاش بال بال میزد ....خانوم ذوق میکرد در حد المپیک * جوجه خروسش به یک عدد خروس جوان تبدیل شده .... قراره واسش زن بگیریم اگر کسی خانوم مرغ دم بخت داره اطلاع بده ..( تو این ت...
22 آبان 1391

آبان شده عمه

سلام عزیزم .. فسقلی عمه . .. اینجا همه منتظر اومدنت هستن ... همچنان بی نام هستی ... یعنی هنوز مامان و بابات از اسمت رونمایی نکردن   خدایا مواظب  کوچولوی ما باش *** مامان جونت ( مامان بابایی) اولین نفری هست که وبتو نشونش دادم ... خیلی خوشحال شد که وبتو دید .. ۲۸/۸/۹۱ *** دومین نفرم عمه بزرگه بود ۳۰/۸/۹۱   ...
11 آبان 1391
1